یک تجربه!
مطلب زیر را از وبلاگ کاکلی بازنشر می دهم:
((((( در یکی از کتابهای درسی برنامه ریزی آموزش (که تحصیل اخیرم بوده است) مطلبی خواندم با این عنوان که هرگز شاگردانتان را دوستتان ندانید. به آنها اجازه دهید به شما نزدیک شوند و رابطه ی صمیمانه با شما داشته باشند....اما این حس را به آنها ندهید که شما در ردیف دوستانشان هستید...شما همواره معلم آنهایید...(رفرانسش را نگاه میکنم و دقیق میگویم)
من این مورد را به شکلهای مختلف انجام داده ام. با شناسه ها و شاخصه های خودم. اما برخی موارد اشتباهاتی کرده ام در آموزش از جمله این که با برخی از شاگردانم دوست شده ام و آنها را چون دوستان خود در زندگی ام شناخته ام....و حالا تازه پس از اینهمه سال معلمی کردن نتیجه ی نامناسبش را دیده ام. برخی از این شاگردان مرا با دوستانشان همسان پنداشته اند...قهر و آشتی هایی که دوستان همردیف با هم داشته اند را بین من و خویشتنشان رایج کرده اند و این چه حس بدی برای من داشته و چه حق به جانبی هایی برای خودشان داشته است....به هر حال این را نوشتم که خیلی چیزها را گفته باشم....شاید برای اینکه از حافظه ام پاک نشود و شاید روزگاری برایش مطلبی نوشتم.... ))))))
***این وبلاگ وقف پدربزرگ ها و مادربزرگ هایم می باشد. یادم باشد فقط در راه رستگاری و ماندگاری قدم بگذارم تا دعای خیری نصیب آنها شود. ***